در دلم احساس عشقی زنده شد بار دگر
در هوای وصل دلبر ، میزند در سینه پر
بیقراری های دیدارش مرا بیتاب کرد
جلوه گاهی نور را ماند، به من نور نظر
میبرد سویش مرا باد صباح بی اختیار
بر سر و رویش ببارم کاش، چون باران تر
حسرت بو سیدن او میکشد در آتشم
زان لبان داغ او خواهم کمی شهد و شکر
تا که میخندد به رویم از خوشی پر میکشم
غرق رو یا میشوم، از هردو عالم بیخبر
کی تصور میکدم عشقی به این پهناوری
خاطرات نو جوانی تازه شد از نو به سر
کلبه ای تاریک من روشن شد از ماه رخش
کز وجودش عطر گل پیچید، بر دیوار و در
بستر تنهایی ام دایم چو قلبم سرد بود
گرم شد با گرمی ای جسمش چو خورشید سحر
گم شده نام و نشانم در حریم عاشقی
کس نگردد بیش از این در عشق کس دیوانه تر
----------------------------
فهیمه جامی
26.11.18
تاریخ : دوشنبه 101/10/12 | 2:19 عصر | نویسنده : faima | نظرات ()